۵۸- صید او شدم دردا که یار در غم و دردم نماندو رفت   مار چو دود برسرآتش نشاند و رفت مخمور باده طرل انگیز عشق را     جامی نداد و زهر جداییچشاند و رفت چون صید او شدم من مجروح خسته را       دربحر غم بماند و جنیبت براند و رفت …

بیار باده – بیار باده و بازم رهان زمخموری – غزل — ۵۱۴

خاک در یار – احمد الله علی معدله السلطان – غزل ۴۷۲ – ۴۹۰

محبان باده پیما – صبا به لطف بگوآنغزال رعنا را – غزل ۴

  ,رفت ,غم ,شدم ,صید ,– ,او شدم ,صید او ,و دردم ,دردم نماندو ,و رفت

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

افراطی معرفی شهر های بندری و جاذبه های گردشگری دانلود کتاب های دانشگاهی داروخانه پلاس آرایشی و بهداشتی برق و مدیریت سئو حرفه ای فروشگاه های اینترنتی / 09122341838 مدرسه دارا دوستدار دانایی گز و تاق